به جاي زاهدان با جانماز و شانه در مسجد

نشستم با شراب و شاهد و پيمانه در مسجد

نشستم با همه بدنامي ام نزديک محرابي

بنا کردم کنار منبري ميخانه در مسجد

موذن گفت حد بايد زدن اين رند مرتد را

مکبر گفت مي آيد چرا ديوانه در مسجد

دعاخوان گفت کفر است و جزايش نيست کم از قتل

به جاي ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد

همه در خانه ي تو خانه ي خود را علم کردند

کمک کن اي خدا من هم بسازم خانه در مسجد

اگر گندم بکارم نان و حلوا مي شود فردا

به وقت اشکباري چون بريزم دانه در مسجد

اگر من آمدم يک شب به اين مسجد از آن رو بود

که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد

دلم مي خواست مي شد دور از اين هوها ، هياهوها

بسازم زير بال ياکريمي لانه در مسجد

 

علیرضاقزوه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 6 مهر 1392برچسب:,ساعت 21:58 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com